به نام خدا
بعثت رسول خدا (ص) قسمت بیست و
هفتم
تعهد نامه قریش در
قطع رابطه با بنی هاشم صحیفه ملعونه
مشرکین قریش که برای
جلوگیری از گسترش دین اسلام و تعالیم رسول خدا(ص)به تنگ آمده بودند و به هر
وسیلهای متشبث شده و چنگ میزدند نتیجهای عایدشان نمیشد،این بار نقشه تازه و
خطرناکی کشیدند و پس از انجمنها و مشورتهایی که کردند تصمیم به عقد قراردادی همه
جانبه برای قطع رابطه و محاصره بنی هاشم و نوشتن تعهدنامهای در این باره گرفتند و
این تصمیم را عملی کرده و به تعبیر روایات«صحیفه ملعونه»و قرارداد ظالمانهای را
تنظیم کرده و چهل نفر از بزرگان قریش و بر طبق نقلی هشتاد نفر از آنها پای آن را
امضا کردند.
مندرجات و مفاد آن
تعهد نامه که شاید مرکب از چند ماده بوده در جملات زیر خلاصه میشد:
امضا کنندگان زیر
متعهد میشوند که از این پس هر گونه معامله و داد و ستدی را با بنی هاشم و فرزندان
مطلب قطع کنند.
به آنها زن ندهند و
از آنها زن نگیرند.
چیزی به آنها
نفروشند و چیزی از ایشان نخرند.
هیچ گونه پیمانی با
آنها نبندند و در هیچ پیش آمدی از ایشان دفاع نکنند.و در هیچ کاری با ایشان مجلس و
انجمنی نداشته باشند.
تا هنگامی که بنی
هاشم محمد را برای کشتن به قریش نسپارند و یا به طور پنهانی یا آشکار محمد را
نکشند پایبند عمل به این قرارداد باشند.
این تعهد نامه ننگین
و ضد انسانی به امضا رسید و برای آنکه کسی نتواند تخلف کند و همگی مقید به اجرای
آن باشند آن را در خانه کعبه آویختند و از آن پس آن رابه مرحله اجرا درآوردند.
نویسنده آن مردی بود
به نام منصور بن عکرمه و برخی هم نضر بن حارث را به جای او ذکر کردهاند که
پیغمبر(ص)دربارهاش نفرین کرد و در اثر نفرین آن حضرت انگشتانش از کار افتاد و فلج
گردید.
ابو طالب که از
ماجرا مطلع شد بنی هاشم را گرد آورد و از آنها خواست تا در برابر مشرکان از رسول
خدا(ص)دفاع کنند و وظیفه خطیر خود را از نظر عشیره و فامیل در آن موقعیت حساس
انجام دهند و افراد قبیله نیز همگی سخن ابو طالب را پذیرفتند،تنها ابو لهب بود که
مانند گذشته سخن ابو طالب را نپذیرفت و در سلک مشرکین قریش رفته و به دشمنی خویش
با رسول خدا (ص)و بنی هاشم ادامه داد.
ابو طالب که دید بنی
هاشم با این ترتیب نمیتوانند در خود شهر مکه زندگی را به سر برند آنها را به
درهای در قسمت شمالی شهر که متعلق به او بود و به شعب ابی طالب موسوم بود برده،و
جوانان بنی هاشم و بخصوص فرزندانش علی،طالب و عقیل را مأمور کرد که شدیدا از
پیغمبر اسلام نگهبانی و حراست کنند و به همین منظور گاهی در یک شب چند بار بالای
سر رسول خدا (ص)میآمد و او را از بستر بلند کرده و دیگری را جای او میخوابانید و
آن حضرت را به جای امنتری منتقل میکرد و پیوسته مراقب بود تا مبادا گزندی به آن
حضرت برسد و براستی قلم عاجز است که فداکاری ابو طالب را در آن مدت که حدود سه سال
طول کشید بیان کند و رنجی را که آن بزرگوار در دفاع از وجود مقدس رسول خدا(ص)متحمل
شد روی صفحات کتاب منعکس سازد.
مشرکین قریش گذشته
از اینکه خودشان داد و ستد و معاملهای با بنی هاشم نمیکردند از دیگران نیز که
میخواستند چیزی به آنها بفروشند و یا آذوقهای برای ایشان ببرند جلوگیری میکردند
و حتی دیدهبانانی را گماشته بودند که مبادا کسی برای آنها خوراکی و آذوقه ببرد و
در موسم حج و فصلهای دیگری هم که معمولا افراد برای خرید و فروش آذوقه از خارج به
مکه میآمدند آنها را نیز به هر ترتیبی بود تا جایی که میتوانستند از داد و ستد
با ایشان ممانعت میکردند،مثل اینکه متعهدمیشدند اجناس آنها را به چند برابر
قیمتی که بنی هاشم خریداری میکنند از ایشان خریداری کنند و یا آنها را به غارت
اموال تهدید میکردند و امثال اینها.
برای مقابله با این
محاصره اقتصادی،خدیجه آن همه ثروتی را که داشت همه را در همان سالها خرج کرد و خود
ابو طالب نیز تمام دارایی خود را داد،و خدا میداند که بر بنی هاشم در آن چند سال
چه گذشت و زندگی را چگونه به سر بردند.
البته در میان قریش
مردمانی هم بودند که از اول زیر بار آن تعهد ستمگرانه نرفتند مانند مطعم بن عدی که
گویند حاضر به امضاء آن نشد و یا افرادی هم بودند که به واسطه پیوند خویشاوندی با
بنی هاشم یا خدیجه،مخفیانه گاهگاهی خواروبار و یا آرد و غذایی آن هم در دل شب و
دور از چشم دیدهبانان قریش به شعب میرساندند،اما وضع به طور عموم بسیار رقتبار و
دشوار میگذشت،چه شبهای بسیاری شد که همگی گرسنه خوابیدند،و چه اوقات زیادی که در
اثر نداشتن لباس و پوشش برخی از خیمه و چادر بیرون نمیآمدند.
در پارهای از
تواریخ آمده که گاه میشد صدای«الجوع»و فریاد گرسنگی بچهها و کودکان که از میان
شعب بلند میشد به گوش قریش و مردم مکه میرسید.
از کسانی که در آن
مدت به طور مخفیانه آذوقه برای بنی هاشم میآورد حکیم بن حزام برادرزاده خدیجه
بود،که روزی ابو جهل او را مشاهده کرد و دید غلامش را برداشته و مقداری گندم برای
عمهاش خدیجه میبرد،ابو جهل بدو آویخت و گفت:آیا برای بنی هاشم آذوقه میبری؟به
خدا دست از تو برنمیدارم تا در مکه رسوایت کنم.
ابو البختری(برادر
ابو جهل)سر رسید و به ابو جهل گفت:چه شده؟گفت:این مرد برای بنی هاشم آذوقه برده
است!ابو البختری گفت:این آذوقهای است که از عمهاش خدیجه پیش او امانت بوده و
اکنون برای صاحب آن میبرد،آیا ممانعت میکنی که کسی مال خدیجه را برایش ببرد؟او
را رها کن،ابو جهل دست برنداشت و همچنان ممانعت میکرد.
سرانجام کار به زد و
خورد کشید و ابو البختری استخوان فک شتری را که در آنجاافتاد بود برداشت،چنان بر
سر ابو جهل کوفت که سرش شکست و بشدت او را مجروح ساخت و آنچه در این میان برای ابو
جهل دشوار و ناگوار بود این بود که میترسید این خبر به گوش بنی هاشم برسد و موجب
دلگرمی و شماتت آنها از وی گردد و از اینرو ماجرا را به همانجا پایان داد و سر و
صدا را کوتاه کرد ولی با این حال حمزة بن عبد المطلب آن منظره را از دور مشاهده
کرد و خبر آن را به اطلاع رسول خدا(ص)و دیگران رسانید.
از جمله ابو العاص
بن ربیع،داماد آن حضرت و شوهر زینب دختر رسول خدا(ص)بود که هرگاه میتوانست قدری
آذوقه تهیه میکرد و آن را بر شتری بار کرده شب هنگام به کنار دره و شعب ابی طالب
میآورد سپس مهارش را به گردنش انداخته او را به میان دره رها میکرد و فریادی
میزد که بنی هاشم از ورود شتر به دره با خبر گردند،و رسول خدا(ص)بعدها که سخن از
ابو العاص به میان میآمد این مهر و محبت او را یادآوری میکرد و میفرمود:حق
دامادی را نسبت به ما در آن وقت انجام داد.
در این چند سال فقط
در دو فصل بود که بنی هاشم و بخصوص رسول خدا(ص)نسبتا آزادی پیدا میکردند تا از
شعب ابی طالب بیرون آمده و با مردم تماس بگیرند و اوقات دیگر را بیشتر در همان دره
به سر میبردند.
این دو فصل یکی ماه
ذی حجه و دیگری ماه رجب بود که در ماه ذی حجه قبایل اطراف و مردم جزیرة العرب برای
انجام مراسم حج به مکه میآمدند و در ماه رجب نیز برای عمره به مکه رو
میآوردند،رسول خدا(ص)نیز برای تبلیغ دین مقدس اسلام و انجام مأموریت الهی خویش در
این دو موسم حداکثر استفاده را میکرد و چه در منی و عرفات،و چه در شهر مکه و کوچه
و بازار نزد بزرگان قبایل و مردمی که از اطراف به مکه آمده بودند میرفت و دین خود
را بر آنها عرضه میکرد و آنها را به اسلام دعوت مینمود،ولی بیشتر اوقات به دنبال
رسول خدا(ص)پیرمردی را که گونهای سرخ فام داشت مشاهده میکردند که به آنها
میگفت:گول سخنان اورا نخورید که او برادرزاده من است و مردی دروغگو و ساحر
است.این پیرمرد دور از سعادت کسی جز همان ابو لهب عموی رسول خدا(ص)نبود.
و همین سخنان ابو
لهب مانع بزرگی برای پذیرفتن سخنان رسول خدا(ص)از جانب مردم میگردید و به هم
میگفتند:این مرد عموی اوست و به وضع او آشناتر است و او را بهتر میشناسد چنانکه
پیش از این نیز ذکر شد.
باری سه سال یا چهار سال بنا بر اختلاف
تواریخ وضع به همین منوال گذشت و هر چه طول میکشید کار بر بنی هاشم سختتر میشد
و بیشتر در فشار زندگی و دشواریهای ناشی از آن قرار میگرفتند،و در این میان فشار
روحی ابو طالب و رسول خدا(ص)از همه بیشتر بود.
منبع: کتاب زندگانی حضرت
محمد(ص) نوشته سید هاشم رسولی محلاتی
مدینةالعلم
بهشتی باشید...
بهشتیان
طبقه بندی: مقالات پیرامون پیامبر اکرم (ص)، امامان و پیامبران،
برچسب ها: تعهد نامه، بنی هاشم، صحیفه، بهشتیان،